دختر كوچولويي دو تا سيب در دو دستش داشت. وقتي مادرش وارد اتاق شد، چشمش به سيب هاي او افتاد و گفت: «عزيزم يكي از سيباتو به من مي دي؟»
دخترك نگاهي خيره به مادرش انداخت و نگاهي به اين سيب و سپس آن سيب. اندكي فكر كرد و سپس يك گاز به يك سيب و گازي به سيب ديگر زد!
لبخند روي لبان مادرش نقش بست. چهره اش داد مي زد كه چقدر از دخترش نااميد شده است. اما دخترك لحظه اي بعد، يكي از سيب هاي گاز زده را به طرف مادرش گرفت و گفت: «بيا مامان! اين سيب شيرين تره!»
مادر خشكش زد. چه انديشه اي به ذهن خود راه داده بود و دخترش در چه انديشه اي بود!
نتيجه:
هر قدر با تجربه باشيد، در هر مقامي كه باشيد و هر قدر خود را خردمند بدانيد، قضاوت خود را اندكي به تأخير بيندازيد و بگذاريد طرف مقابل شما فرصتي براي توضيح داشته باشد.
ثبت کلمه عبور خود را فراموش کردهاید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.
هنوز نظری ثبت نشده
اولین نفری باشید که نظر میدهید
ثبت نظر