بعد از بيرون آمدن از بستني فروشي، قدم زنان برمي گرديم طرف بيمارستان، چون كم كم هوا دارد تاريك مي شود. من در حالي كه دستش را گرفته ام، برايش حرف هايي مي زنم. درباره امكان اينكه قبل از انتقال به خانه ما يك موضوع مهم: موضوعي كه اين روزها عده زيادي آن را به من پيشنهاد كرده اند – بخصوص خودم. موضوعي كه چند دقيقه پيش به آن اشاره كردم، ولي او باور نكرد. جدي مي گويم: «مراسم رسمي عقدي ثبت شده كه حضور او در آپارتمانهاي من و خواهرم دهان تمام دشمنان و تمام مراجع را ببندد و او در امان باشد. بدون هيچ قيد و بند. با حق طلاق و در هر موقع براي او و حق و اجازه مسافرت هر وقت كه خواست. من دوستاني داشتم كه مي توانستند ترتيب اين سند ازدواج را در عرض يكي دو روز بدهند، به طور رسمي و قانوني. خود دكتر الله ياربيگ و دوست دكتر مشترك مان دكتر آذري مي توانند به عنوان شاهد و ياور و همكار باشند. قول داده اند. درواقع آنها اول پيشنهاد كرده اند.»
ثبت کلمه عبور خود را فراموش کردهاید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.
هنوز نظری ثبت نشده
اولین نفری باشید که نظر میدهید
ثبت نظر