اکهارت تول در مقدمه کتاب میگوید: یک شب بعد از بیستونهمین سالروز تولدم از خواب پریدم و احساس کردم به شدت هراسانم. سکوت شب، طرح شبحوار اثاثیه اتاق، صدای قطاری که در آن دورها میگذشت، همه چیز چنان بیگانه با من، دشمن من و بیمعنا به نظر میرسید که از دنیا بیزار شدم. احساس میکردم دوست دارم فنا شوم.
و در ادامه از تحولی روحانی که در وی اتفاق میافتد و منجر به روشنبینی او میشود سخن میگوید. او این کتاب را برای کسانی نوشته که خواهان دگرگونی بنیادین درون خویش هستند و میگوید ممکن است بعضی برای به کار بستن آموزههای کتاب آماده نباشند اما ممکن است بعدها بذری که در حین خواندن این کتاب کاشته شده تبدیل به دانهای روشن شود و ناگهان بشکفد و ببالد.
ثبت کلمه عبور خود را فراموش کردهاید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.