فقط این را می دانست که دلش به حال هم سن و سال های خودش می سوخت که با پدر و مادرشان بر سر نداشته هایشان و آنچه از داشتنش محرومشان کرده بودند، جر و بحث می کردند. دلش به حال زنان میان سالی که پس از تحلیل بسیار پی می بردند که عامل تشویششان کسی جز خودشان نیست، می سوخت. دلش به حال افرادی می سوخت که پدرشان را «پیرمرد» صدا می زدند تا نشان دهند پدرشان موجودی منفعل، بدنام و الکلی ست که یه جایی در مسیر زندگی، آن ها را به شدت و به طور نابخشودنی نا امید کرده است. عمیقا برای این افراد افسوس می خورد و از دنیای آرام و دنج خود، خوشنود و راضی بود.
ثبت کلمه عبور خود را فراموش کردهاید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.
هنوز نظری ثبت نشده
اولین نفری باشید که نظر میدهید
ثبت نظر