درست زمانی که نسرین داشت در دل خود مثل مار می پیچید چشمش به عفت الملوک مادر دکتر سهراب مهرپرور افتاد. خانواده ی اعتماد از مدت ها قبل از اعزام سهراب به این منطقه، دوستی و آشنایی دوری با خانواده ی مهرپرور داشتند. فرخ خان خودش به پدر سهراب پیشنهاد داده بود که پارتی بازی کند تا اعزام پسرش به عنوان سپاهی بهداشت به منطقه ی نژآباد صورت گیرد. این طور می توانست در صورت لزوم هوای پسر دوست قدیمی اش را بهتر داشته باشد. بر اساس همین دوستی دیرینه، خانواده ی سهراب هم در مهمانی حضور داشتند. نسرین دخت و فرخ به خوبی می دانستند که حتی قبل از آمدن سهراب به نژآباد، خانواده ی مهرپرور نظر مساعدی نسبت به وصلت با آن ها در سر داشته اند. حالا با اشتیاقی که سهراب از خود نشان می داد، گمان این وصلت چند برابر محتمل تر از قبل به نظر می رسید.
ثبت کلمه عبور خود را فراموش کردهاید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.
هنوز نظری ثبت نشده
اولین نفری باشید که نظر میدهید
ثبت نظر